جدول جو
جدول جو

معنی لای کش - جستجوی لغت در جدول جو

لای کش
(حَ قی قَ)
کنایه از شرابخوار است. (آنندراج) :
بهار گشت و هوامژدۀ شراب رساند
زمین میکده را لای کش به آب رساند.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لای کش
دردی کش، شرابخوار: بهار گشت و هوا مژده شراب رساند زمین میکده رالای کش باب رساند. (دانش آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلخی کش
تصویر تلخی کش
کسی که تحمل رنج و ناکامی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک کش
تصویر خاک کش
تخته ای که کشاورزان با آن زمین شیارکرده را هموار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ کَ)
چاهی به نخشب که حکیم بن عطا از آن ماهی برآورد. رجوع به حکیم بن عطا و ماه سیام و ماه کاشغر و ماه کش و کش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
کاشکی. کاش:
مردم آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی.
ناصرخسرو.
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی.
حافظ.
خلقی ز پی من و تو در گفتارند
چون نام من و تو در زبانها آرند
گویند فلانی و فلانی یارند
ای کاش چنان بدی که می پندارند.
(از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
سودای بلاشرط که برنگردد مانند خطکش که مصطلح دلالان نخاس است. (از بهار عجم) (از آنندراج). معاملۀ فسخ نشدنی در اصطلاح برده فروشان و چارپافروشان:
دو جهان حسرت بالات الف کش دارد
سرو را با تو بیک فاخته دعوی نرسد.
کلیم (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پرخان (؟) پای بود. (لغت نامۀ اسدی) (اوبهی). شرخاک. آواز پای:
باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت دزدانند و آمد پای پش.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ تَ / تِ)
رایت کشنده. آنکه رایت را میکشد. آنکه علم را حمل میکند. آنکه لوای لشکر را بدست دارد و میبرد. علمدار. حامل علم. علامت کش:
فتح و ظفر هر دو دو رایت کشند
در حشم صفدر طغرلتکین.
انوری
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
کرایه کش. مکاری. (یادداشت مؤلف) :
جواب گویم اگر پرسیم که آن خر کیست
خری کری کش ابلیس و قوم لعنهمو.
سوزنی.
رجوع به کرایه کش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
آنکه لحاف از جایی به جایی کشد، دشنامی است. جاکش. قرطبان. رجوع به قرطبان شود. قلتبان. کشخان. قرنان، کنایه است از دلال میان مرد و زن:
ای خوشا عشرت لحاف کشان.
بهائی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و خاکش مخفف آن است. (آنندراج). ماله (در تداول مردم شمیران) ، کسی که خاک کشی می کند مقابل آجرکش یا گل کش (از اصطلاح بنایان) ، ارابه ای که خاک حمل می کند
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا کَ / کِ)
سریع. (یادداشت مؤلف). تند و تیز. چهارنعل. بیان حرکت سریع سوار که بر اسب تازیانه زنان تازد.
- شلاق کش راندن، شلاق کش رفتن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلاق کش رفتن شود.
- شلاق کش رفتن، تند و سریع رفتن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب تمام به دنبال کاری رفتن یا خود را جایی و بر سر کاری رساندن. این تعبیر از روزگاری که وسایل نقلیه به وسیلۀ حیوانات حرکت میکرد برجای مانده است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
کشندۀ شوی. شوی کشنده. شوهرکش، کنایه از دنیا:
فژه گنده پیری است شوریده هش
بداندیش فرزند و هم شوی کش.
اسدی.
دانش بجوی اگرت نبرد از راه
این گنده پیر شوی کش رعنا.
ناصرخسرو.
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از وی بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ)
شخصی که مردمان را با گفتن لفظ الصلاه برای نمازعید یا نماز مرده آگاه میسازد. آنکه بر فراز مناره یا مأذنه یا مکان مرتفعی با بانگ بلند الصلاه میگویدتا مردمان برای نماز عید یا نماز مرده حاضر شوند
لغت نامه دهخدا
معتاد به لاف:
لاف کیشی، کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
همان ماه کاشغر است که ماه سیام باشد و کش شهری است مشهور به شهر سبز و کوه سیام در نواحی آن شهر است. (برهان) (آنندراج) :
تارخ او غیرت خورشید و رشک ماه شد
ماه گردون همچو ماه کش نهان در چاه شد.
ابوالخطیر.
و رجوع به ماه سیام و ماه مقنع شود
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ کَ / کِ)
کشندۀ گلاب. آنکه از گل گلاب کشد
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از بخش میوه دشت شهرستان گرگان، واقع در 10 هزارگزی جنوب مینودشت. دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 115 تن سکنه. فارسی و ترکمنی، آب آن از رود خانه اوغان، محصول آنجا برنج، غلات، ابریشم، توتون، سیگار، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعل کش
تصویر لعل کش
لالکش حمل کننده لعل
فرهنگ لغت هوشیار
دواج کش جافکش غلتبان آنکه لحاف را از جایی بجایی برد، جاکش قلتبان دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه به لاف عادت دارد: لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار بانگ طبلش رفته اطراف دیار. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاب کش
تصویر گلاب کش
آنکه از گل گلاب گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر کش در حال کشیدن شمشیر از غلاف: برق شمشیر از ظلمت غلاف کشیده غلاف کش بر کمرش زده که دو نیم شد، غلاف نشین. آنچه در غلاف باشد، آنچه پوشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که مردم را با گفتن الصلاه برای نماز عید یا نماز مرده آگاه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاق کش
تصویر شلاق کش
با شتاب سریع به سرعت: شلاق کش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار کش
تصویر تار کش
مفتول کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کش
تصویر خاک کش
تخته ای که کشاورزان با آن زمین را شیار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ای کاش
تصویر ای کاش
تمنی را رساند کاش، کاشکی خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پش
تصویر پای پش
آواز پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاف کش
تصویر لحاف کش
((~. کِ))
جاکش، دیوث، قلبتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاق کش
تصویر شلاق کش
((~. کَ یا کِ))
سریع
فرهنگ فارسی معین